معنی خویشاوندی ها
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
خویشاوندی. [خوی / خی وَ] (حامص مرکب) قرابت. نسبت. خویشی. (ناظم الاطباء). قربی. قرابت نسبی. رَحِم. لُحمَه. نَسَب. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
قرابت، خویشی، خویشاوند بودن، نسبت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
انتساب، صهر، قرابت، نسبت، وابستگی،
(متضاد) بیگانگی
فارسی به عربی
دم، عائلی
فارسی به آلمانی
Blut (n)
فرهنگ فارسی هوشیار
قرابت نسبت خویشی.
معادل ابجد
993